ترمه عزیزم تو هشت ماه بودی که اولین دندون و در آوردی برات آش دندونی هم پختیم عمه، زن عمو ، دخترعمو ، دخترعمه اکرم و نازنین و حدیث و دنیا هم اومده بودن اینم عکسایی که اون روز گرفتیم این کیکم سحر جون زحمت کشیده خریده واست دندوناش هم آدامسه ...
عید رفتیم روستای ابراهیم آباد این عکسهارو هم تو روستای گرمه و مصر گرفتیم خیلی بهت خوش گذشته بود عزیزم تو عکسات هم معلومه اینم عکساته تو ماشین تو راه برگشت ...
23 اسفند رفتیم تولد بردیا خیلی خوش گذشت تم تولدش هم باب اسفنجی بود حسابی شیطونی کردی به سختی چند تا عکس ازت گرفتم اینم عکس بردیا با لباس خوشگلش که مامان فائزه براش بافته ...
٢٧ آذرماه من و تو و بابات رفتیم بیمارستان پیامبران چون سرما خورده بودی و حسابی سرفه میکردی خدا رو شکر زود خوب شدی اصلا هم مامان و تو این مدت اذیت نکردی عاشقتم دخترم ...
12 آذر ماه من و تو ومامان بزرگت رفتیم درمانگاه تختی تا گوشهای کوچولوتو سوراخ کنیم انقدر گریه کردی اصلا هم آروم نمیشدی تا اینکه سوار ماشین شدیم تو ماشین خوابت برد منم تو و مامان بزرگ و گذاشتم خونه و خودمم رفتم سر کار اینم عکست با گوشواره هات ...