23 اسفند رفتیم تولد بردیا خیلی خوش گذشت تم تولدش هم باب اسفنجی بود حسابی شیطونی کردی به سختی چند تا عکس ازت گرفتم اینم عکس بردیا با لباس خوشگلش که مامان فائزه براش بافته ...
٢٧ آذرماه من و تو و بابات رفتیم بیمارستان پیامبران چون سرما خورده بودی و حسابی سرفه میکردی خدا رو شکر زود خوب شدی اصلا هم مامان و تو این مدت اذیت نکردی عاشقتم دخترم ...
12 آذر ماه من و تو ومامان بزرگت رفتیم درمانگاه تختی تا گوشهای کوچولوتو سوراخ کنیم انقدر گریه کردی اصلا هم آروم نمیشدی تا اینکه سوار ماشین شدیم تو ماشین خوابت برد منم تو و مامان بزرگ و گذاشتم خونه و خودمم رفتم سر کار اینم عکست با گوشواره هات ...